دیشب پریسا پی ام داد وگفت باهام قهری ؟گفتم نه فقط عصبانیم ازت . گفت دلیلش؟ ومن تمام ماجرا رو بهش گفتم. حرفایی که علی زده بود و حرفایی که خودش به علی زده بود وبهش گفته بود برو سراغ مرآت و.... گفت مرآت میدونم کارم اشتباه بوده ولی باور کن من مریضم. تو فکر کن من مریضم. تو رو خدا ازم ناراحت نشو. این چی میگفت؟ چه انتظاری داره ازم؟ هر حرفی رو میزنه تهش میگه فکر کن مریضم وببخش مگه میشه اینجور. کلی حرف زدو ناله زد ونهایت گفتم بیخیال سعی میکنم فراموش کنم ولی آیا واقعا اینطوره؟ نه یه چیزی توی دلم خالی شده که با این ببخشیدا ومعذرت خواهیا پر نمیشه. گفت مرآت خیلی دلتنگت بودم این مدت که ازت خبر نداشتم. چیزی نگفتم. گفت تو چی ؟ دلتنگم نبودی؟ با تمام بیرحمی گفتم نه. گفت نبودی؟ واقعا؟ گفتم آره. واقعا. چون از دستت عصبانی بودم دیگه دلیلی واسه دلتنگی نبود. گفتم انتظار نداری که بهت دروغ بگم وبگم چرا منم همینطور. هیچ حس خاصی نداشتم. کلی ناراحت شد شاید انتظار اینجور حرف زدنو ازم نداشت. امروز داشتم فکر میکردم چقدر سرد شدم. الان مدتیه خبری از دوستام ندارم. اگه اس ندن نمیدم. حوصله ندارم. اینم از برخوردم با پریسا. سعید هم که چند روز پیش اومد ورفت بی خیال بیخیالم. انگار نه انگار همونی بود که اونهمه واسش اشک ریخته بودم. دلتنگش نیستم. ذهنم درگیرش نیست. چه سرد شدم من. چرا سرد شدم من؟ دارم لذت میبرم من. از این سردی دارم لذت میبرم. از این بیتفاوتی. ولی نه. میترسم. احساس میکنم دوروبرم خالی میشه. اگه همینجور پیش برم خالی میشم. تنها میشم. تنهاتر از همیشه. ولی دست خودم نیست. این بیتفاوتی دست خودم نیست...
نظرات شما عزیزان:
fateme
ساعت22:27---22 مهر 1392
کجایی مرآت جان؟نیستی
پاسخ: سلام عزیزم. سرم یه خورده شلوغه. واسه همین کم میام